بيا ای يوسف زهرا گره بگشا ز کار ما
که از وصلت رسد جانا به پايان انتظار ما
بيا تا يوسف کنعان شود همچون زليخايت
فدای روی زيبايت که برد از دل قرار ما
خزان بي تو بودن را کجا تاب آورم ای گل
بيا تا با نسيم تو رسد از ره بهار ما
به شام دوريت يارا غم هجرت کشد ما را
بتاب ای ماه دل آرا در اين شبهای تار ما
شده قلب همه ياران اسير رشته هجران
به ياری گرفتاران بيا ای تک سوار ما
سوارانی روانندو به پاها سلسله دارند
مگر جانا نمی بينی به نيزه راس يار ما
بيا ذکر مصيبت کن ز جای پای سرخ گل
به اشک خون بده شرمی ز يار سربدار ما